بهار
قمارباخته میداند
که سکّه روی بدی دارد.
برای اکثر ماهیها
بهار بوی بدی دارد.
برای اکثر ماهیها
بهار تنگترین تنگ است.
شبیه خواب پس از تشییع
عجیب نیست، ولی گنگ است.
عجیب نیست که بعد از تو
ذلیل زلزلهها بودیم.
نه قهرمانیمان گل کرد،
نه غول مرحلهها بودیم.
تمام گلهیمان بی تو
لباس، بر تن گرگی شد.
پس از تو صفحهی تقویمم
دروغگوی بزرگی شد.
کدام اوّل فروردین؟
شروع، نقطهی پایان است.
بهار قصهی مشکوکیست،
که بر زبان زمستان است.
بهار... مثل سکوتی سرد
همیشه حامل طوفان بود.
بهار، قاتل ماهیها؛
سکوت، قاتل طوفان بود.
سکوت سین صریحی بود
که هفت سین مرا سوزاند.
نشست گوشهی افکارم،
ولی یقین مرا سوزاند.
پس از تو خوب یقین کردم
به ما سکوت نمیسازد.
بهار سکّهی مشکوکیست.
قمارباخته میبازد...
بهاریترین شعرمو دو سال پیش، ظهر، بعد از کار، کنار خیابون صلاحالدین تو دبی نوشتم. یعنی غیربهاریترین شرایط ممکن. جالبه، نه؟