از دو سه هفته پیش چند تا از شاگردامو که خیلی از کمی وقت و فرصت شکایت میکردن، دعوت کردم به تمرین شعرهای یکساعته. خودم به عنوان آدمی که هفت روز هفته کار میکنم، فرصت زیادی ندارم اما این زمان اندکو تو روزای فرد پیدا کردم که با مترو باید برم سر کار. از این به بعد سعی میکنم اگه فرصتشو پیدا کردم، اینجا با تگ #متروشعر منتشرشون کنم؛
مثل آیینههای قاجاری
طعم یک بغض تازه را داری؛
بغض مردی که درد خواهد برد٬
بغض مردی دچار ناچاری.
بغض گاهی شرور و شیرین است
مثل خرما پس از عزاداری.
عاقبت بغض، مرگ محتومیست
از تن گرم ماجرا جاری،
و من اندیشههای مغشوشِ
کودکی غرق در طلاکاری
که به پایان خویش زل زدهاست
توی آیینههای قاجاری…